خلاصش اینکه دیشب تقریبا مُردم...

ساخت وبلاگ
    بیان: تنها دارنده نشان عالی سرآمد در کشور بیان: برترین شرکت نرم‌افزاری ایران به انتخاب سومین دوسالانه جوایز فناوری بیان: برگزار کننده مسابقه بین المللی با حضور برنامه‌نویسان برتر ۱۰۳ کشور جهان بیان: برگزیده جشنواره ملی ارتباطات در محور خدمات نوین بیان: برترین ارائه دهنده سرویس وبلاگ کشور به انتخاب جشنواره ملی رسانه‌های دیجیتال دارنده نشان بلورین از جشنواره رسانه‌های دیجیتال آموزش خلاصش اینکه دیشب تقریبا مُردم......ادامه مطلب
ما را در سایت خلاصش اینکه دیشب تقریبا مُردم... دنبال می کنید

برچسب : بلاگ, نویسنده : 1healer1 بازدید : 39 تاريخ : جمعه 24 شهريور 1396 ساعت: 20:05

مامان یه تیکه پارچه ی زرد رو داشت میکشید به گاز ، رفتم جلو دیدم همون تی شرتیه که 3 سال پیش خریدمش و خیلی دوستش داشتم و تقریبا تا مرز له شدن پیش رفته بود و مامان هفته قبل میخواست بندازه دور ولی نذاشتمه :| ( اوه اوه! :| )
هیچی دیگه اومدم تو اتاقم دوبار سرمو کوبیدم به دیوار و سعی کردم یادم بره یکی از دوست داشتنی چیزام نیست و نابود شد!
خلاصش اینکه دیشب تقریبا مُردم......
ما را در سایت خلاصش اینکه دیشب تقریبا مُردم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1healer1 بازدید : 46 تاريخ : پنجشنبه 6 آبان 1395 ساعت: 3:38

+برگشته میگه شما بی معرفتین! چرا؟!یا یه دوره کلاسای "معنی معرفت" باید براش برگزار کنیم یا کلا معنی معرفت رو عوض کنیم.به آدمای لعنتی فقط باید محل نذاشت!
+ کنکورم تموم شه و قبول شم میشینم اون 250 تا فیلم برترو میبینم.بالاخره میبینم...همه ی کتابای دوست داشتنی رو هم میخونم.بالاخره میخونم!
خلاصش اینکه دیشب تقریبا مُردم......
ما را در سایت خلاصش اینکه دیشب تقریبا مُردم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1healer1 بازدید : 43 تاريخ : پنجشنبه 6 آبان 1395 ساعت: 3:38

بعضی وقتا یه ترسایی داریم که خیلی عمیق تر از اون چیزیه که بشه فکرشو کرد، ترسایی که خیلی مسخره اند! میخوام بگم فوبیا دارم. فوبیای نوشیدنی داغ! از همون پارسال که دستم خورد زیر فنجونِ داغ و تازه جوشیده ی قهوه و فنجون خالی شد روی صورت اون طفل معصوم، همشیه موقع خوردن نوشیدنی های داغ یه صورت ملتهبِ قرمز و داغون جلومه که مقصرش من بودم.میخوام بگم وقتی قهوه و چای میخورم فکر میکنم همه آدمای دنیا اومدن زیر دستم جمع شدن تا فنجون از دستم بیفته و بریزه روشون.وسواس گرفتم.لیوان چایی یا  قهوه که پر میشه و دستم میگیرم با بیشترین فاصله از آدما وایمیسم.حتی الامکان چایی رو خلاصش اینکه دیشب تقریبا مُردم......ادامه مطلب
ما را در سایت خلاصش اینکه دیشب تقریبا مُردم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1healer1 بازدید : 29 تاريخ : سه شنبه 4 آبان 1395 ساعت: 2:06

+یکی بیاد مستر.ق (دبیر ریاضیمون) رو متقاعد کنه که نه تنها شوخی هاش بامزه نیست بلکه کاملا کهیرآوره! :| واقعا از حد تحمل خارجه! + و من برای هزارمین بار بهم ثابت شد چقدر مدیرمون بیشعوره.چقدر تاسف باره که سیصد و خورده ی دانش آموز داشته باشی و 100 درصدشون ازت متنفر باشن! دلم براش میسوزه.آدم احمق! + دو روزه درست و حسابی نخوندم اعصابم داغونه.حس میکنم امسال به هیچ جا نمیرسم.برمیگردم به خودم میگم داری گند میزنی.بعد غصم میگیره از اینکه اینقدر نفهمم.نمیدونم چیکار کنم.تو کار خودم موندم.قراره چی بشه؟! چیکار کنم اوضاع خوب پیش بره؟ هیچی نمیدونم.گیج و منگ. مطلقا سرگردون. حس خلاصش اینکه دیشب تقریبا مُردم......ادامه مطلب
ما را در سایت خلاصش اینکه دیشب تقریبا مُردم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1healer1 بازدید : 33 تاريخ : سه شنبه 4 آبان 1395 ساعت: 2:06

میشه ذهن و افکار آدما رو تحت کنترل در آورد؟! میشه آدم ساخت؟! نه به شیوه ی تولیدمثل! بنظر من که میشه! فقط این دنیا هنوز به اون علم نرسیده. هنوز کسی کشفش نکرده، شاید اونقدر کنجکاو نیستن که بخوان بهش برسن! راستش الان یاد فیلم فرانکشتاین که پارسال دیدم افتادم( اسمش فرانکشتاین بود دیگه؟" :| )

چیزاییه که درموردش کنجکاوم!


+‌ حس میکنم به دوران اوج خودم برگشتم! همون افکار و همون کنکاویای ذاتی :دی

خلاصش اینکه دیشب تقریبا مُردم......
ما را در سایت خلاصش اینکه دیشب تقریبا مُردم... دنبال می کنید

برچسب : دنیای عجیب ترین ها,عجیب ترینهای دنیا,عجیب ترین دنیا,عجيب ترين دنيا, نویسنده : 1healer1 بازدید : 39 تاريخ : جمعه 30 مهر 1395 ساعت: 12:29

سال بعد که کنکور دارم، سالِ 95 ـه یا 96 ـه؟ :| مغزم کار نمیکنه!
خلاصش اینکه دیشب تقریبا مُردم......
ما را در سایت خلاصش اینکه دیشب تقریبا مُردم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1healer1 بازدید : 28 تاريخ : شنبه 24 مهر 1395 ساعت: 21:55

یک هفتس مچ پام در رفته

نه عکس و نه هیچ دوا درمونی.

پام ورم کرده، صبح ها مسیر خونه-مدرسه خیلی سختمه، همش خودم رو کنترل میکنم تو خیابون لنگ نزنم.

یعنی عملا شدم تیمورلنگ! البته من نمیدونم تیمورلنگ واقعا لنگ بوده یا نه! ولی حتما بوده دیگه:|


+خسته تر از اونیم که بگم منو ببرین دکتر! :|

خلاصش اینکه دیشب تقریبا مُردم......
ما را در سایت خلاصش اینکه دیشب تقریبا مُردم... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1healer1 بازدید : 40 تاريخ : شنبه 24 مهر 1395 ساعت: 21:55

+ جدی جدی به اندازه ی چند سال نخوابیدن خسته ام! این خستگی و خوابالودگی دیگه از تاثیر شربت دیفن هیدرامین هم گذشته، یه چیزی فراتره! :|

+ قول میدم آزمون بعد برسم.قول قول.حالا نه همشو ولی 80 درصدشو.قول قول قول :))

خلاصش اینکه دیشب تقریبا مُردم......
ما را در سایت خلاصش اینکه دیشب تقریبا مُردم... دنبال می کنید

برچسب : یادش بخیر زمان,یادش بخیر زمان مدرسه, نویسنده : 1healer1 بازدید : 37 تاريخ : جمعه 23 مهر 1395 ساعت: 11:10

داشتیم میرفتیم، یه خانومِ پیر از در حیاطشون اومد بیرون.یه لیوان و یه پارچ آب دستش بود،اومد جلومون و لیوانو پر کرد و گفت بفرمایید آب. من نخوردم چون رو لیوان و دهنی بودنش حساس بودم. هاچ لیوانو برداشت و یه نفس سر کشید. رفتیم جلوتر هاچ گفت کسایی هم هستن که دلشون میخواد نذری بدن ولی توانایی مالیشو ندارن.به اینا هیچوقت نه نگو حتی اگه یه لیوان آب باشه. برگشتم و به خانومه گفتم یه لیوان آب هم به من بدین.خوشحال شد.


+متفاوت ترین نذری که خوردم...آب.

خلاصش اینکه دیشب تقریبا مُردم......
ما را در سایت خلاصش اینکه دیشب تقریبا مُردم... دنبال می کنید

برچسب : تو چشای تو یه حس خاصی, نویسنده : 1healer1 بازدید : 38 تاريخ : سه شنبه 20 مهر 1395 ساعت: 21:56